آخرین مطالب

تماس با ما

تماس با ما

حرفی چند با زادگاهم

 حرفی چند با زادگاهم

 

دایکندی من، اکنون بزرگترین سوال های تو از ما این است، که اشتباه ما در کجاست که کودکان تو گرسنه تر و بی لباس تر از دیروز است؟ باشندگان تو امروز مهاجر تر و فقیر از دیروز است؟ سوال تو از ما این است چرا به نماینده ای رای داده ایم که ، در پارلمان یاد کردن از تو برایش ننگ است؟ به نماینده ای رای داده ایم که رضایت افراد و حاکم قبیله ، برایش کعبه­ی مقصود است تا تو؟...

 

 

        امیر تیمورخانی

        دایکندی من، تو ما را در دامانت پروراندی و تو برای ما از دردهای گذشته ی مردم ما گفتی تا شاید ما مرهمی برای این درد ها بیابیم؛ اولین چیزی که تو برای ما زمزمه کردی این بود که ما ، بهسود، دایزنگی ، غزنی ، بامیان و بخش های از شمال این سرزمین سرنوشت مشترک داریم. کوها و دره های تو فریاد سر میداد که دامان پروردۀ  های تو متاع بازارهای برده فروشی هندوستان و آسیای مرکزی بوده اند. تو به ما گفتی که بخش از ارزگانی هستی که شاهد خون و کشتار، درد و ستم، تجاوز و اسارت، بردگی و آوارگی بوده اند. تو به ما گفتی متوجه باشیم تا این تاریخ دوباره تکرار نگردد. تو به ما گفتی که قصه های بی­شمار در سینه داری که از توانایی حافظه­ی تاریخی ما خارج است و بهتر است به مرور زمان و با گذشت زندگی این قصه ها و درد ها را عملا تجربه کنیم. تو به ما گفتی که ما محکوم بودیم ،که بیش از عاید سالانه خویش را به دولت که مسئول کشتار ما بوده مالیه دهیم. تو به ما گفتی وقتی یکی از نیاکانم به کابل میامد، به محض ورود به چوک کوته سنگی، بخاطر تحقیر بیشتر، کلاه سرش شکار لگد های هموطنانش می شد و حتی کلاهش پیشتر از خودش به پل باغ عمومی می رسید.  دایکندی من، کوه ها و دره های تو به ما گفت که باقی­ماندۀ نسلی هستیم که 62% جمعیت آن بدست هموطنان که خود را غیور و پیرو شریعت محمدی می­نامند نابود شده اند. دایکندی من، تو به ما چیز های بیشماری را باز خوانی کردی که در این جا نه مجال و نه امکان بازگویی آن است.

 

        دایکندی من، تو این همه را برای ما گفتی، نمی خواستی محزون و مایوس مان نمایی؛ بلکه میخواستی ما میراث دار صالحت باشیم. میخواستی ما مرهمی برای این دردهایت بیابیم. میخواستی در آزمون های فردای این مملکت، که کشتار و قساوت عادی ترین روش زندگیست، بدون آمادگی و با ذهن خالی وارد نشویم. تو با باز­خوانی این روایت ها خواستی بفهمانی که دیگر نمیخواهی راوی دردها و رنج ها برای نسل های بعدی باشی. در نهایت خواستی به ما بگویی که نباید خوش باور باشیم.

 

        دایکندی من، در پهلوی این همه که از درد، رنج و گذشته ی مصیبت بارم گفتی؛  زمانی  که من شاید 8 ساله بودم حرف های امیدوار کننده هم برایم گفتی. تو برای ما گفتی که غم مخوریم از تبار و مردم ما مردی با چشمان آبی، به نام مزاری پا به میدان گذاشته است. تو برای ما گفتی مزاری دیگر از جغرافیایی هزارستان با انحصار گران حرف نمی زند، بلکه در قلب پایتخت قد بر افراشته تا ندای سه صد سال رنج و محرومیت را انعکاس دهد.تو برای ما گفتی که تفاوت مزاری با دیگران این است که مزاری خواهان برابریست و دیگران خواهان برتری قبیله و ایل خویش.  تو برای ما گفتی مزاری تا آن حد همت بلند دارد که برای نخستین بار پس از دو و نیم قرن،  رهبران قبیله را که نیاکانش پیشینه کشتار 62% مردم ما را در کار نامه دارد، مجبور ساخته است تا در مرکز آکادمیک پایتخت، دانشگاه کابل در زیر سخنرانی او گرد هم آید، تا مزاری برایش از عدالت اجتماعی و حکومت فراگیر بگوید. تو برای ما گفتی که مزاری برای اولین بار در تاریخ مردم ما، برای ما زمینه را فراهم ساخته تا در دانشگاه بلخ تحصیل کنیم و یا اگر بخواهیم به آذربایجان برویم و تحصیلات دانشگاهی خویش را در سایه­ی قراردادی که مزاری بسته است در آنجا تمام کنیم. 

 

        دایکندی من،  تو برای ما یک رسالت هم دادی؛ رسالت ما این بود که مزاری را تنها نگذاریم، در کنار بهسود، بامیان، برچی، مزار، دایزنگی و غزنی باشیم و در کنار مزاری باشیم. اگر ما در حد توان داریم که کلاشنکوف را حمل نماییم، ویا کاری دیگری را برای او و آرمانش نماییم ، هیچ افتخار بزرگتر از این نیست که در کنار او باشیم.

 

        اما دایکندی من، حرف های امید تو دیری نپایید که به یأس تبدیل شد. خبر یأس و نومیدی را برای من که این متن را می نویسم  بی بی سی صبحگاهی در آوان کودکی ام بگوشم رسانید. بی بی سی حرفی را که من هرگز نمی توانستم تصورش را کنم ، به آسانی گفت: "مزاری رهبر حزب وحدت  توسط طالبان کشته شد!" . اینجا بود همه دیوار های امید فرو ریخت و همسایه که از حزب حرکت بود نا گهان به سر رسید و گفت مزاری تان رفت، لطفا عکس و پوستر های او را از خانه های تان جمع کنید! در این زمان اشک های کودکانه­ی من فرو میریخت، بدون اینکه به رخ بیاورم که من گریه میکنم.

 

        دایکندی من،  تو برایم گفتی اگر مزاری رفته است، آغاز بزرگی کرده است و حال وظیفه ماست که کنار دایزنگی، بهسود، بامیان، مزار و برچی باشیم و محکم و استوار به راه خویش ادامه دهیم. تو برای ماگفتی همه چیز تمام نشده است، بلکه با الهام از تهور مزاری به راهی که روان هستیم، می توانیم ادامه دهیم.

 

        دایکندی من، ما را ببخش که امروز دریافته ایم میراث دار صالحی  برایت نبوده ایم. حرف های که تو و کوهای تو به ما گفت تا درسی برای ادامه­ی راه آینده ی ما باشند، از خاطره های ما حذف شد. ما که قربانی سه صد ساله ایم، پیش از همه سلاح های ما را با کمال خوش باوری به زمین گذاشتیم، با عطش تمام و با مشارکت بیش از 80% به پای صندوق های انتخابات رفتیم تا استبداد قبیله ای را مشروعیت بخشیم. ما به حیث بخشی از مردم این مملکت در اطاعت از حکومت قبیله، از دیگران پیشی گرفتیم، تا برای حاکم قبیله پیام دهیم که ما نوکریم و تو ارباب.

 

        دایکندی من، اکنون بزرگترین سوال های تو  از ما این است، که اشتباه ما در کجاست که کودکان تو گرسنه تر و بی لباس تر از دیروز است؟ باشندگان تو امروز مهاجر تر و فقیر از دیروز است؟ سوال تو از ما این است چرا به نماینده ای رای داده ایم که ، در پارلمان  یاد کردن از تو برایش ننگ است؟ به نماینده ای رای داده ایم که رضایت افراد و حاکم قبیله ،  برایش کعبه­ی مقصود است تا تو؟  سوالت از ما این است که چرا مشارکت بیش از 80% ما در انتخابات ها برای ما چنان جرم سنگین به حساب آمده که حتی یک وجب سرک پخته نداشته باشیم؟ در حالیکه ایل حاکم مصروف کشت مواد مخدر، به مسخره گرفتن انتخابات ، تخریب مکاتب و انتحار است.  حتی راه­های طویله اش پخته می شوند و کمک های میلیاردی برایش اختصاص می یابند.  سوال تو این است که از 60 میلیاد پول وارد شده به این سرزمین، سهم تو چیست؟  سوال تو این است که چرا دانشجویان تو متحمل گرسنگی و بی خانمانی طاقت فرسا باشند، در حالیکه محصلین قبیله ی حاکم در مهمان خانه های اقوام و قبایل براحتی از پول مالیه و آبروی تو عیش و نوش کنند؟  سوال تو این است که چرا تحصیل کرده های تو با تمام لیاقت برای سالها بعد از فراغت بیکار باشند و در ادارات که به فکر توجیه نفع قبیله اند ، تحقیر شوند؟

 

        دایکندی من، گلایه تو از ما این است که، چرا تحرًک و روحیه­ی جمعی جوانان و دانشجویان تو مرده اند؟  دانشجویان که  در سال های اول این دهه همه روزه و با انگیزۀ تمام سراغ دروازه های نمایندگان پارلمان و والی حاکم  را میگرفت ، احضارش میکرد و نمی­گذاشت به راحتی آب از گلو فرو برند. اما امروز این احساس مرده است!. دایکندی من، گلایه­ی تو از ما این است که ادارات تو پر از جوانان و تحصیل کرده هاست، ولی چرا بی تحرًک تر از دیگران است؟  چرا این جوانان مایه­ی تغییر و انگیزه نیست؟  

 

        دایکندی من، ما در برابر این همه سوال تو پاسخی نداریم که این همه اشتباه و کم کاری ما را توجیه کند. ما شرمنده ایم. حرف های که تو به ما گفتی، ما بخوبی در ذهن نداشتیم؛ به این دلیل است که محروم تر از دیروز هستیم. به این دلیل است که بی سرنوشت تر از دیروز هستیم.

 

        دایکندی من، شاید آخرین توصیه تو این باشد که هنوز مسیر نهایی نیست، می شود اساس و قاعدۀ نو نهاد و کاری انجام داد...دایکندی من، تو هنوز به ما امید میدهی که باز هم در رویکرد خویش سنجیده تر از دیروز باشیم و جسور تر از دیروز وارد مبارزه با تیم ستم و تبعیض باشیم. دایکندی من تشکر از تو که هنوز به ما می­گویی که در کنار بهسود، دایزنگی ، غزنی ، برچی و مزار باشیم تا شکوه که پیر ما در سرداشت به واقعیت بدل سازیم...

 

منبع:جمهوری سکوتمممممممممممممممممممممممممممممممم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش