آخرین مطالب

تماس با ما

تماس با ما

تبیین ابعاد شخصیتی مرحوم استاد مصطفی اعتمادی + تصاویر

تبیین ابعاد شخصیتی مرحوم استاد مصطفی اعتمادی + تصاویر

تبیین ابعاد شخصیتی مرحوم استاد مصطفی اعتمادی + تصاویر

 

 

 تبیین ابعاد شخصیتی مرحوم استاد مصطفی اعتمادی + تصاویر

 

وی در سال 1333 هجری خورشیدی در یک خانواده متدین و مذهبی در منطقه دره خودی ولسوالی خدیر ولایت دایکندی چشم به جهان گشودو  60سال عمر کرد. در روز چهارشنبه مورخ 7 عقرب 1393 در میان انبوهی از شخصیت های ملی و جهادی ، استادان دانشگاه ، فرهنگیان ، علمای کشور، اعضای مجلس نمایندگان و سنا و صدها تن از باشندگان ولایتهای مختلف کشور از مسجد نبی اکرم شهرک امید سبز تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد.

در این قسمت به تبیین ابعاد شخصیتیمرحوم استاد مصطفی اعتمادی از دیدگاه رهبران و شخصیت های سیاسی کشور پرداخته می شود:

سرور دانش معاون دوم ریاست جمهوری اسلامی افغانستان

 

مرحوم مصطفی اعتمادی یکی از کسانی بود که از اولین روزهای مبارزه و انقلاب با جریان های روشنگر و عدالتخواه همگام و همراه گردید و تا واپسین روزهای عمر خود حتی لحظه ای از آرمان های بزرگ خود فاصله نگرفت. او که روحیه ای سرشار از شور و هیجان انقلابی را در خود پرورانده بود، در تشکیل احزاب پیشگام جهادی مانند سازمان نصر افغانستان سهم فعال گرفت او هم چنین بعد از تجربه های زیاد در همگامی با شهید مزاری و تشکیل حزب وحدت اسلامی افغانستان، لحظه ای به خود تردید روا نداشت. مرحوم اعتمادی نه تنها یک سنگردار بی نظیر بلکه سیاستمداری آگاه و روشن بین نیز بود.

او در طول زندگی خود لحظه ای از حقیقت دور نشد و صراحت لهجه و صدای رسای او را هیچ چیزی غیر از حقیقت خاموش نتوانست. بسیار متاسف هستم که امروز مرگ بر آن صدای رسا چیره گردیده است. اعتمادی با آرمان های بزرگ به دنیا آمد و با آن ها زیست و با آن ها از دنیا رفت.

حاجی محمد محقق رهبر حزب وحدت اسلامی افغانستان

 

استاد اعتمادی از چهره های فداکار و دلسوزی بود که عمری را در مبارزه برای عدالت و احقاق حقوق مردمش سپری کرد. او با مناعت و قناعت زندگی کرد و در سختی و شداید همیشه در کنار مردمش بود و به خصوص در خط عدالت خواهی رهبر شهید ایستادگی و استواری فراموش نشدنی از خود نشان داد

بی تردید یکی از کسانی که نقش بسیار پررنگ و تاثیرگذار در انقلاب اسلامی افغانستان داشته است، آقای مصطفی اعتمادی است.

صادق مدبر رییس شورای رهبری حزب انسجام ملی افغانستان

 

استاد اعتمادی، از شخصیت‌های طراز اول جهاد مقدس مردم افغانستان بود و در این عرصه نقش بارز و برجسته‌ای داشت. ایشان به عنوان اندیشمند عمل‌گرا، مجاهد پرهیزگار و سیاست‌مدار صادق چه در دوره جهاد مردم افغانستان و چه پس از آن نقش بزرگی ایفا کرد.

رحمتی، والی ولایت غور

 

وی یک شخصیت عالم و اندیشمند و ژرف نگری بود که در ارتباط با مسایل دینی و فرهنگی مطالعات همه جانبه ای داشت.

ایشان از همفکران شهید موحدی و شهید مهدوی و شهید سید حیدر محمودی بند امیریکاولنگ بودند، که این افراد از چهره های خوشفکر و اهل تحقیق و مطالعه و ضمنا اصلاح طلب در عرصه های گوناگون بودند.

این افراد با خواندن و مطالعه متون اصلی متفکرین دینی آن دوره و همچنین با نوشتن مقاله و کتاب و امثالهم یک رویکرد جدیدی را در میان طلبه های جوان آن روزگار ایجاد کردند.

در واقع این افراد جزء اولین حلقات فکری سیاسی بودند که در سالهای 58 به بعد حجم گسترده ای کارشان انتقال کتاب و محصولات فرهنگی به داخل افغانستان بود، این ها در همان سالها سعی داشتند با تاسیس مکتب و کتابخانه ها و مدارس علوم دینی فرزندان این آب و خاک را بسمت تحصیل سوق دهند.

عقیده این افراد این بود که می گفتند ما قبل از آنکه یک چریک داشته باشیم می خواهیم که یک متفکر و اندیشمند تحویل جامعه بدهیم.

این رویکرد توانست در همان سالها در بسیاری از مناطق مرکزی مردم را بسمت تحصیل هدایت نموده و باعث شود تا آن کودکان دیروزمان، امروز بعنوان نسلی تحصیلکرده سربرآورد.

استاد اعتمادی یکی از استوانه هایی بود که در این عرصه ها تلاش کرده و نقش بسیار پررنگی داشت؛ شما اگر امروز می بینید ما قشر تحصیلکرده زیادی داریم، این مرهون رشادتها، رهنمودها و فعالیت های شبانه روزی افرادی چون اعتمادی است.

مصطفی اعتمادی یکی از مسئولین ارشد حزب وحدت اسلامی افغانستان بود، که در طول سالهای جنگ در کابل، ایشان عمدتا دردایکندی مستقر بودند و در ارتباط مستمر با رهبری حزب وحدت و رهبر شهید بودند.

اعتمادی متعلق به یک حلقه فکری-عقیدتی بود که اشخاص شاخصی مثل سجادیها، مهدوی، حسینی و موحدی از جمله این حلقه بودند.

هر چند ایشان در مقاومت غرب کابل حضور نداشت اما در همان زمان در دایکندی موجب برکات بسیاری برای حزب وحدت شد، ایشان از جمله یاران نزدیک رهبر شهید مزاری بود و همواره با ایشان چه از طریق مخابره و چه از طریق نامه در ارتباط بود و می توان گفت بازوی توانمند حزب وحدت و رهبر شهید در منطقه بود.

افرادی مثل اعتمادی در جریان مبارزات انقلاب اسلامی حلقات فکری منسجم و متشکلی را ساختند و با همفکری هم اقدام به فعالیت های گسترده ی تشکیلاتی کردند، جوانان امروز باید از این حرکتها درس بگیرند و در همین راه قدم بگذارند.

راز موفقیت و ماندگاری امثال اعتمادی و سجادیها و مهدوی و موحدی در این بود که آنها با یک خلوص و صفا و برادری کار می کردند، اینها واقعا یکدیگر را برادر می دیدند و منسجم و یکپارچه دوشادوش هم بودند و علاقه شدیدی به هم داشتند.

رحمتی، والی ولایت غور در گفتگوی اختصاصی با خبرگزاری شفقنا افغانستان با اشاره به خاطره ای از رهبر شهید مزاری گفت : من بیاد دارم در یک جلسه ای رهبر شهید به یکی از بزرگان منطقه گفت که من افتخار میکنم به این که متعلق به تشکیلاتی هستم که برای پیشرفت مردم کار می کند و هیچ منفعتی را برای خود نمی خواهد و فقط به دنبال خدمت رسانی به دین و مردم خود است

والی غور خطاب به جوانان گفت : من معتقد هستم که نسل امروز ما هم باید همچون نسل گذشته خود بدنبال انسجام بیشتر و اتحاد و یکپارچگی هرچه بیشتر تشکیلاتی باشد.

محمد هدايت

 

 سياست عملي، با روح آقاي اعتمادي عجين شده بود و در دوره جديد در تمام عرصه هاي سياسي حضور فعال داشت. به گفتۀ آقاي هدايت، در بخش فرهنگي نيز کتاب بخشي از زندگي او بود و از همين رو با زندگي شخصيت هاي کاريزماتيک و جنبش هاي انقلابي و پيشگامان آن ها آشنايي کامل داشت و مطالعات ديني وي به خصوص در زمينه تفسير، فلسفه و تاريخ اسلام از غناي ارزشمندي برخوردار بود.

وي گفت؛ اعتمادي از تفکر عميق ديني برخور دارد بوده اما دينداري اش بسيار متفاوت از آن چيزي بود که ديگران به نمايش مي گذارند. آرمان هاي بزرگ و انساني بخشي وسيع از زندگي اش را در بر مي گرفت. اما آرمان گرايي باعث بي تفاوتي اش نمي شد. تفکر ايدئولوژيک داشت، اما برآيند آن همان آرزوهاي بزرگي بود که همواره در سر مي پروراند و براي تحقق آن ها از هيچ تلاشِ دريغ نمي کرد.

 

افسون زدایی یک سوسیالیست مسلمان

دست نوشته ی از محمد هدایت

مصطفی اعتمادی در گذشته یکی از سردمداران سازمان نصر و از نظر دسته بندی های داخلی آن حزب،  یک چپگرای آشکار بوده است و اکنون به گفته خودش یکی از کسانی است که در ردیف مجاهدین جا می‌گیرد. اما او باز به گفته خودش هنوز یک "سوسیالیست مسلمان" است. وی اخیرا در یک مصاحبه اینترنتی با یکی از معروف ترین شاعران نسل مهاجر، سید ابوطالب مظفری در سایت "در دری" به نکات جالب و قابل تاملی اشاره کرده است که او را هم از مجاهدین فعلی متمایز می سازد و هم در اندیشه های چپگرایانه اش، تشکیک ایجاد می  کند.

این پارادوکس در شخصیت اعتمادی که تا حدی زیادی طبیعی است و می تواند سرنوشت هرکسی مثل او باشد، از این جهت قابل تامل است که او به مثابه یک نمونه موردی از نسل اول مقاومت، یا همان مجاهدین سابق، هم اشاره های جالب به مسایل ناگفته و نانوشته گذشته دارد و هم به مسایل جاری کشور. او در این مصاحبه به نکاتی می پردازد که در حقیقت نوعی افسون زدایی از تابوهای روزگار ماست. این نوشته کوتاه به همین موضوعات اختصاص دارد و مهم ترین نکات این مصاحبه را با عبارت های دیگر بازخوانی می کند.

 

سوسیالیست خدا پرست

 

نخستین مساله ای که اعتمادی به آن اشاره می کند، تاثیر اندیشه های چپ بر روی نیروهای مذهبی نسل اول انقلاب یا به عبارت دقیق نسل اول مقاومت است. او وقتی بی محابا می گوید: "من یک سوسیالیست مسلمان هستم" دقیقا بازگویی یک واقعیت انکار ناپذیر در روند حرکت‌های انقلابی و نیمه انقلابی گروه های مذهبی در جهان اسلام است که اکنون در مجموع می توان از آن ها به عنوان "جنبشهای اسلامی" یاد کرد.

حدیث مفصل تر سوسیالیست های مسلمان یا همان "خداپرستان سوسیالیست" به دهه های بیست و سی شمسی در تاریخ ایران عصر مصدق می رسد. کسانی چون محمد نخشب بسیار پیش تر از کسانی چون بازرگان و شریعتی دست به تاسیس "جریان خداپرستان سوسیالیست" زدند، اما بدون شک ترجمه کتاب "ابوذر" به وسیله دکتر شریعتی با عنوان "ابوذر؛ سوسیالیست خداپرست" محکم ترین گام در راستای تعمیق روابط مفاهیم سوسیالیستی و مذهبی بود. این اندیشه ها در ابتدا دامنه های خود را تا مرزهای فکری روحانیت ایران نیز گستراند، ولی کم کم با آشتی کردن مذهب  با حکومت و قدرت، روحانیت ایران، اندیشه های چپ را کنار نهاد و تن به وضع موجود داد. سال گذشته در یک بحث کلاسی، یکی از اساتید برجسته علوم سیاسی گفت پژوهشی در زمینه تاثیر اندیشه های چپ برروی روحانیت شیعه روی دست دارد که فکر کنم وی به تمام این موضوعات به طور مفصل پرداخته باشد.

 مرده ریگ اندیشه های خداپرستان سوسیالیست، هم اکنون نیز در ایران جریان دارد و به وسیله کسانی چون حبیب الله پیمان، تعقیب می گردد، ولی واقعیت این است که چنین اندیشه هایی در زمانه حاضر، بیشتر تداعی گر سنت تاخر فرهنگی در جهان سوم  است تا محملی برای دردها و پرسش های بنیادین نسل اکنون. زیرا سوسیالیست های خدا پرست در ایران و همین طور، بالتبع در افغانستان، هیچ گاه نتوانستند از قفس اندیشه های نسبتاً تند روانه چپ گرایانه بدر آیند و خود برای خویش فراروایت هایی از سنخ تاریخ و فرهنگ خویش بنا سازند. اندیشه های سوسیالیستی در کشورهای غربی بسیار زود از رهگذر حلقات فرانکفورتی به مسایلی رسیدند که پارادایم های مدرنیته را زمین‌گیر کردند و جهان مابعد مدرن را دچار وسوسه های فراوان کردند، ولی در کشورهای جهان سوم زایش اندیشه ها همیشه با مشکل مواجه می شود، به همین خاطر اندیشه های چپ گرایانه همچنان عقیم مانده است.

مفهوم و معنای سوسیالیسم، اما در کلام اعتمادی، گرچه با آتش کلام شریعتی آغاز شده است، ولی خاستگاه های متفاوت و زمینه های اجتماعی کاملا متمایز با خاستگاه ها و زمینه های اجتماعی خداپرستان سوسیالیست در ایران معاصر دارد. این تفاوت و تمایز هم در دوگانگی جغرافیایی نهفته است و هم در اصل "مساله" و "مشکل". ایران و افغانستان معاصر، علی رغم نزدیکی های تاریخی و فرهنگی، سرنوشت کاملا جدا از هم دارند.

 

حتی اندیشه های چپ گرایانه در جامعه افغانستان نیز گونه های متفاوتی داشته است. حرمان ها و حقارت های تاریخی در میان هزاره ها هر کسی مثل اعتمادی را به‌راحتی در برزخ اندیشه های چپ و نگاه سنتی اش قرار می داد و این مساله بسیار طبیعی بود.

جنگ های داخلی و اشاراتی مبهم

 

جنگ های داخلی میان گروه های منحله در هزاره جات در دهه شصت شمسی، یکی اسرار آمیز ترین نقطه های تاریخ هزاره هاست. اینک بعد از چندین سال از این جنگ ها، سخن گفتن در مورد آن هر لحظه ممکن است، انسان را به وادی های گمراه کننده ای ببرد. زیرا به نظر نگارنده حتی خود کسانی که در متن آن جنگ ها حضور داشتند و می جنگیدند، از پشت صحنه ماجرا تا حدی زیادی بی خبر بودند. اگر فرض را بر این بگذاریم که کسانی می توانستند در آن روزگار این حوادث را درک کنند، بدون شک یکی از آن ها اعتمادی بود.

اعتمادی در این مصاحبه به نخستین جرقه های جنگ داخلی اشاره های مبهم و بسیار کوتاه می کند ولی هیچگاه وارد اصل ماجرا نمی شود. بدون شک او حرف های زیادی برای گفتن در این زمینه دارد ولی باید منتظر تاریخ بود که چه وقت زمینه بازگویی چنین حوادثی را فراهم می کند.

جنگ های داخلی در هزاره جات، علی رغم دلایل عمومی در سطح افغانستان، دلایل خاص و ویژه خود را نیز داشت. در این میان هنوز هیچ کسی چیزی نگفته است ولی روزی باید آن همه درگیری های خونین از نو بررسی و ریشه یابی شود.

 

 یاد یاران

 

وی در این گفتگوی دوستانه با ابوطالب از یاران و همراهان صمیمی نیز یادی می کند. اگر کسی با اعتمادی کمی آشنایی داشته باشد، می داند که شاید این بخش، صادقانه ترین گفته های او  باشد. او همان گونه که هنوز در مورد صادقی نیلی صادقانه ترین اظهار نظرش را اعلام می دارد و او را یک آدم‌کش حرفه ای می داند، در مورد دوستان نزدیکش نیز سخن می گوید و از آنها نام می برد. نام هایی چون شهید محمودی، شهید موحدی و... همیشه تکیه کلام اعتمادی بوده اند که در این مصاحبه هم ابراز شده است. اما من می دانم که این نام ها فقط نشانه ای است از آن همه نام های دنباله دار که هر یک به تنهایی خاطر اعتمادی را تلخ می کند و تمام هستی اش را به آتش می کشد. بجز اعتمادی چه کسی می داند که اخلاقی پشنی کی بود؟ یا اسحاق علی شجاعی چه سودایی در سر داشت؟

 

اکنون، اعتمادی و دنیای سیاست

 

اعتمادی در این مصاحبه در مورد سیاست های جاری کشور نیز اظهار نظر کرده است که در نوع خود جالب، بدون تکلف، واقع بینانه و در عین حال مخاطره آمیز است. او در این مصاحبه به اظهار نظر در مورد سردمداران فعلی هزاره ها، بشردوست و ... اظهار نظر می کند و همانند ذهنیت عمومی هزاره ها خواستار ماندگاری کرزی در انتخابات آینده است که در نوع خود عجیب ترین اظهار نظر است. او البته دلایل خاص خود را در این زمینه دارد و آن دلایل را نیز بدون تکلف و به شکل متفاوت بیان کرده است که کمتر کسی تن به چنین استدلالی می دهد.

در این بخش از ناگفته های اعتمادی سه بخش مبتلابه وجود دارد که من آن ها را از همدیگر به شرح زیر تفکیک کرده ام:

 

الف. خلیلی و محقق؛ خاری در چشم و استخوانی درگلو؟

بخش دیگر از سخنان وی در این قسمت مربوط به کسانی چون خلیلی و محقق است. او دراین زمینه با یک جمله کوتاه همه ما فی الضمیر خود را بیان می کند:

"مظفري صاحب شما چي مي‌دانيد که در فصل بهار وتابستان مردم چاروق نو به پا نميتوانيستند وحتي دگمه نو به اسکت شان دوخته نمي‌توانيستند، ولي اين ها ايستادند و جان دادند تا مردم شان وزير شود و والي و سفير و استاد دانشگاه و قومندان ولايت و زون."

این گفته اعتمادی دارای یک پس زمینه (background)  تاریخی است که شاید برای کسی غیر از هزاره ها قابل درک نباشد. او درست می گوید، هزاره ها در فصل بهار، هنگامی که کوچی ها به سرزمین شان هجوم می آوردند، هیچ چیزی قابل توجهی نمی توانستند داشته باشند، چون نمی توانستند صاحب ان شوند، به همین خاطر آن هارا پنهان می کردند تا در زمستان ها استفاده کنند.

 

روی دیگر این سکه، اما مقاومت هایی است که از سوی هزاره ها برای احیای هویت جمعی خود صورت گرفت و نقطه اوج آن مقاومت های غرب کابل بود. حال اعتمادی با این یاد آوری تاریخی می خواهد بگوید که چه کسانی و با چه انگیزه هایی جان دادند و از هستی خود گذشتند و چه کسانی رهبر، وزیر، قومندان، جنرال و صاحب منصب شدند؟ اوج نارضایتی های مردمی و ناخرسندی های نهفته در ارتکاز خاطر جمعی هزاره ها از رهبران فعلی و سردمداران سیاسی و میراث بر مقاومت های آن ها به خوبی گفته های اعتمادی را تایید می کند.

ب. بشردوست؛ جوحی/ ملانصرالدین/ دن کیشوت یا بهلول؟

 

او در این قسمت به موضوع جالب و در عین حال طنزگونه دیگر در میان هزاره ها اشاره می کند و یکی از واقعی ترین قضاوت ها را در مورد آن اظهار می دارد. این موضوع حضور سیاسی پدیده ای به نام "بشرودست" است. او بشردوست را دیوانه و شخصی عاری از هویت و آدرس فکری، تاریخی و خاستگاه های اجتماعی می داند.

این حرف های اعتمادی مرا به یاد روزهای سال 84 انداخت که در آن ایام بشردوست یکی از نامزدان انتخاباتی کابل بود. هر روز ساعت چهار بعد از ظهر، هنگامی که با دوستان دیگر از دفتر کارخود در وزارت عدلیه به طرف ایستگاه ماشین های دشت برچی حرکت می کردیم، سر راه در پارکی که "خیمه ملت" او در آن جا برپا بود، با هیاهو و سخنرانی های مهیج بشردوست مواجه می شدیم. گاهی لحظاتی را به سخنانش گوش می سپردیم.  اما آن چه مرا آزار می داد عدم یک واکنش منطقی و قناعت بخش و یا حتی یک واکنش منفی در برابر بشردوست، در ذهن من بود. همان زمان به مخاطبان بشردوست نگاه می کردم و دقیق به دنبال آن بودم که مردم چه احساسی در برابر سخنان او دارد؟ بشردوست یک روز به طنز تمام نهاد های دولتی با پسوند "مِلّی" را "مُلّی" می خواند، مثل اردوی مُلّی، پلیس مُلّی و ...، و سخت از دولت و حامیان خارجی اش انتقاد می کرد. اما واکنش ها در برابر این سخنان گرچه با هیاهو هلهله همراه بود، ولی هیچگاه هلهله واقعی و حاکی از نیات قلبی مخاطبان نبود. همه می خندیدند ولی معنای خندیدن ها تفاوت داشت؛ کسانی ساده دلی از ته دل می خندید و بعدها همانها به بشردوست رای دادند و کسانی هم بودند که فقط لحظات تلخ زندگی در کابل را این بار با حرف های خنده دار بشردوست می گذراندند ولی اگر درست به سیمای شان نگاه می کردی تمسخر را  از پس دندان های سپید شان می دیدی.

این تذبذب درونی در مورد بشردوست همواره در وجود من به عنوان یک هزاره بوده است. حال که اعتمادی او را پاک دیوانه خوانده است، کمی احساس راحتی می کنم و فکر می کنم که موضع سیاسی من در برابر بشردوست دارد سامان می یابد. در اینکه به گفته اعتمادی بشردوست دیوانه است، فکر کنم شکی نیست ولی سنخ این دیوانگی از کدام گونه است؟ آیا او همان "جوحی"، "ملانصرالدین" و "دن کیشوت" شهرما است یا نه او "بهلول" تاریخ سراسر طنز افغانستان است؟

 

از یاد نبریم که پدیده ای به نام بشردوست چنان وسوسه انگیز است که حتی توانسته است ذهن کسی چون سید ابوطالب را هم به وسوسه بیندازد، زیرا که به گفته آقای مظفری بشردوست توانسته است یک آدرس جدید در برابر اقتدار کسانی مثل محقق و خلیلی باز کند.   این آدرس بازکردن نه تنها برای مظفری که برای خیلی های دیگر آزمندی ایجاد می کند.

اعتمادی اما این شجاعت و جسارت را به جان خریده است و در برابر چنین پدیده ای، رک و پوست کنده، سخن گفته و او را یک دیوانه تمام عیار خوانده است.

ج. کرزی؛ ماندن یا نماندن، مساله این است

بخش دیگر سخنان اعتمادی در مورد انتخابات ریاست جمهوری و بودن و نبودن کرزی است. او در این مورد نیز بسیار صریح از برخی از واقعیت های موجود پرداشته است. واقعیت هایی که برای کسی دیگر، بجز اعتمادی، هزینه های سنگین دارد، اما اعتمادی به گفته خودش، اکنون چیزی برای باختن ندارد و همین نداشتن ها از او چنین انسانی جسوری ساخته است که غم هیچ کس و هیچ چیزی را ندارد و بی محابا نیات قلبی کسانی را برزبان می راند که جرات انجام چنین کاری را ندارند.

از نظر اعتمادی، کرزی، در حال حاضر بهترین گزینه برای اقوام غیر پشتون است، زیرا: "کرزي عامل بد بختي اوغانها است." و اضافه می کند: " اين برايم (اعتمادی)وسوسه کننده است"

 

 اعتمادی البته دلایل دیگری هم برای ان گفته خود دارد ازجمله نهادینه شدن معاونت دوم و چند وزارت و جا به جایی های نسبتا رضایت بخش در بخش های دولتی و...

ولی پرسشی که می ماند این است که آیا چنین نهادینه شدنی به نفع اقوام غیر پشتون در افغانستان است یا به ضرر آن ها؟ به نظر می رسد که چنین امری بیشتر به ضرر آن ها خواهد بود. زیرا در این صورت سهم هرکس به همان اندازه است که مقدر شده است. یعنی هزاره ها باید به همین چهار وزارت بی خاصیت اکتفا کند و ریاست همیشه از پشتون ها خواهد بود و وزارت های اصلی از آن تاجیک ها. درست مثل کشور لبنان که علی رغم ساکت بودن قانون اساسی آن کشور نسبت به تقسیم قدرت، در یک عرف نانوشته سیاسی، اکنون ریاست همیشه از مسیحیان، خست وزیری از اهل سنت و ریاست مجلس از شیعیان است. در کشوری مثل افغانستان نهادینه شدن چنین قانون نانوشته ای درست همان مکانیسم  برادر بزرگتر با حق بیشتر و برارد کوچک تر با حق کمتر، خواهد بود. حال در این صورت سرنوشت مقوله هایی چون عدالت، برابری، دموکراسی و ده ها کوفت و زهر مار دیگر، چه خواهد شد؟

حجت الاسلام و المسلمین سید عیسی حسینی مزاری

 

او را از حدود سال۱۳۷۴ می شناختم. گهگاهی با همکاران ما در هفته نامه فریاد عاشورا مصاحبه می کرد. از هم قطاران و هم تشکیلاتی های ایشان، تقریبا تنها فردی بود که شهامت اظهار نظر را با یک نشریه ی به نظر خود شان غیر همسو داشت. از کسی هم هراس نداشت. حرفی داشت می گفت. طرفش هرکه می خواست باشد. آدم منصف بود و از تنگ نظری و قشری گرایی نه تنها گریزان بود بلکه علیه آن موضع می گرفت و سعی می کرد در قالب تنگ گروهی حرکت نکند و چهار اطراف خود را نیز نگاهی بیاندازد.

 

رفتار و رویه اش به شخصیت های هم سن و سالش که در جریان های مختلف حضور داشتند، نمی ماند و احساس می کردی، وی یک قد و گردن از آنان بلند تر است و شاید می شد گفت که او برای پیش گامی و پیشقراولی جریانی، پسندیده تر بود تا به عنوان یک فرمانده دنباله رو. از همین رو بود که او اگرچه در زمان جهاد نقش آفرینی های زیادی کرد و از بنیان گذاران سازمان نصر و حزب وحدت اسلامی بود اما آهسته آهسته کنار کشید و یا کنار گذاشته شد ولی هیچگاه در تقلای به دست آوردن جایگاه از دست داده و یا از دست رفته خود نشد.

 

با هم رفت و آمد داشتیم اما نه زیاد. یکی دوبار درمشهد مقدس مقدس دیدمش و چند بار دیگر هم ایشان درکابل به دیدنم آمد و دوبار نیز من به ملاقاتش شتافتم. یک بار در منزلش و بار دیگر هم در دفترکارش که در یکی از رسانه ها قلم می زد و می نوشت.

 

در هر دیدار صحبت های جالبی داشت و کاملا قابل درک بود که ایشان از صاحب نظران بزرگ و عمیق بین وفرا نگر بود و مسایل را بسیار جالب تحلیل می کرد.

 

با آنکه از گذشته با هم در یک تشکیلات و درکنار هم همکار نبودیم و گاهی همدیگر را می دیدیم اما صحبت هایش بسیار دلنشین بود و احساس می کردم که بسیار صادقانه و دلسوزانه حرف می زند.

دریغا که یک چنین شخصیتی در مصدر خدمتی قرار نداشت تا مردم کشور از ظرفیت های بالای فکری ایشان سود می جست و در کمال غربت وگمنامی زیست. گمنامی که هرگز شایسته اعتمادی نبود و انزوایی که تحت هیچ شرایطی زیبنده آدم هایی مثل آن مرحوم به نظر نمی رسید و ولو اینکه خودش چنین رویه ای را درپیش گرفته بود اما بسیار ناجوانمردانه احساس می گردید که سایرین به ویژه توانمندان عرصه فرهنگ و سیاست، زمینه حضور جدی ایشان را درعرصه خدمت گذاری و ایفای نقش بایسته فراهم ننمود و گذاشتند تا این مرد بزرگ پس از دست و پنجه نرم کردن با مرض صعب العلاج، سر به تیره خاک بگذارد و دنیای دنی را بدرود بگوید.

علی پیام

آری! مصطفی اعتمادی هم رفت و اگرچه شاید فرد و یا افراد زیادی پس از مرگ وی، به ثنا گویی و تعریف و تمجید آن مرحوم بپردازند اما به هیچ وجه طرفی نخواهد بست و چیزی بیش از آنچه بوده عاید حال آن مرحوم و نیز مردم مبارز ما نخواهد گردید مگر آنکه درسی باشد و پندی برای همگان در راستای تحویل گرفتن شخصیت های زنده کنونی که مطمئنا هرکدام نقاط برجسته و عمده زیادی دارند که اگر غنیمت شمرده شوند یقینا بیش از آنچه فکر می شود به درد جامعه فعلی افغانستان خواهند خورد.

صطفی اعتمادی، یکی از نخستین‌های نسل روشنفکر انقلاب، به دیار ابدی سفر کرد. خداوند رحمتش کند. یادم می‌آید چندین سال پیش والی ولایت دایکندی جلسه‌ی اداری ترتیب داد و متنفذین و بزرگان محل را جمع کرد تا در باره‌ی کاریکاتور اهانت‌آمیز یک نفر کانادایی به پیامبر اسلام نظر نظرخواهی شود. در وزهای قبل در ولایت‌های مشرقی مردم تظاهرات کرده بودند. در کابل اموال عمومی توسط یک گله آدم‌های مفت آتش زده شده بود. خلاصه در این جلسه هر کسی ریش جنباند و گفت: «باید تظاهرات کنیم»، «دولت را در بدهیم». چه کسی را چوب در … کنیم. همین‌طور حرف‌های هوایی و فیرهای بی‌خلته. اما شادروان مصطفی اعتمادی کاسترو روی چوکی چارقد کرد و گفت: «یک سوال از همه‌ی شما دارم. توسط خود ما چقدر اموال عمومی از بین رفت؟ توسط خود ما چقدر قرآن آتش زده شد؟ چقدر به حریم ارزش‌های انسانی تجاوز شد؟» سخنان اعتمادی که تمام شد، گوش‌ها و فک‌های تمام اربابان ریش و جنگ و منگ به زمین افتاده بودند و کشال می‌شدند، حتا نمی‌توانستند جمع کنند. قضیه بدین شکل مدیریت شد.

به نظر می‌رسد که در حق کاسترو کوتاهی‌های بسیار صورت گرفت. این را قراین نشان می‌دهند. کوتاهی‌هایی از سوی جنس خودش. در انتخابات پارلمانی برایش پرونده جور شد و الخ.

 

مطالب مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش