تماس با ما
تماس با ما
چرا از وفا به قدرتِ ناروا، از جنگ و ناانسانی رهایی نداریم؟ ( نامهای برای تاریکان زمان )
عبدالعدل دایفولادی
اگر بیانِ حق است، پس چرا از ارگِ داؤدی تا ارگِ دوتایی، تاریکیِ قوم/قدرت چون نورِ حق از ارگ تابیدن دارد؟ و اما آیا نتیجهاش چیزی جز اوجِ قتل و فساد و ضعفِ کامل ملی در وطن است؟ به این دلیل، زورگوئی اصولی با تعصب و تبعیض و دشمنی قومی تا حدِ افتخارِ به جنایات بشری در زمینِ خدا، بدترین شرمِ افغان در بنیآدم است. یعنی، با اصلِ قوم/قدرت در عقیده، اصولی از سیرتِ انسانیت در خانوادۀ آدمیت دور است. محبت به انسان اصل اول انسانیت در سیرتِ انسان است...
به نام مقدسِ حقج که از انسان، خلیفۀ باکرامتِ خدا در زمین، برای دوری از گناهِ عظیمِ ظلم، عقلانیتِ عدالت میخواهد. قُلْ أَمَرَ رَبِي بِالْقِسْطِ ((ای محمد خاتم) بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده است!) أَفَلَا تَعْقِلُونَ (آیا تعقل نمیورزید؟) عقلانیتِ عدالت، بشارتِ کرامت در سیرتِ آدم است. و شیطان دشمنِ عدالتج در نفْسِ آدم است.
با عرض سلام و ادب به همه بزرگان وطن، با ادای حرمت به طلایۀ عقلانیتِ عدالت در وطن، و با درود به روحِ پاک خدا در جانِ باکرامتِ هر افغان!
اما شما تاریکان زمان
اگر از ۳ عقرب و ۲۰ عقرب در تاریخ پند نگرفتهایم، اما از ۷ و ۸ ثور تا ۲۷ ثور، حتماً پندِ عبرت از تاریخ بگیریم تا به جای وفایِ ناروا به قوم/قدرت، با علم و خرد و وحدت، هر انسان این وطن را با عقلانیتِ عدالت به رفاهِ مدنی و معنوی برسانیم. راهِ مستقیم همین است. انشاءالله. اما، جاهلیتِ قوم/قدرت از جایی با خون و خرابی در ما پایدار ماند که بر این نصیحتِ پدرِ آهنینِ ارگ در تاجالتواریخ، قضاوت عقلی/انسانی نشد که چون وصیتِ سیاسی برای پسرانش به میراث گذاشت: «نصیحت من به پسرها و اخلاف خودم این است که روابط دوستی را با مردم انگلیس به هر زودی و به هر گرمی که آنها را مجال به دست آید، مستحکم نمایید، اگر دولت انگلیس خواهشهای پسرها و اخلاف مرا نپذیرد، آنها هم نباید شکایت نمایند و الا (در شکایت از دولتِ انگلیس) هر چه که حالا هم در دست آنها میباشد از دست شان خواهد رفت.» (تاجالتواریخ، چاپ ۱۳۷۳/ ص ۵۰۷) و شاهامان الله با جدش در سیاست ناخلفی کرد و فرارِ وطن شد، چون نفهمید که چرا جدش در تاریخ برای او نوشت: «من که امیر افغانستانم، آلتِ بازیچه هستم که فرمان فرما (دولتِ انگلیس) به هر شکلی که خواسته باشد آن را بگرداند.» (همان/ ص ۴۰۳)
پس شما تاریکان زمان
اگر امیرِ آیدیال شما برای ایجادِ قدرتِ مرکزی در منطقۀ صلح (buffer state) میان دو قدرتِ استعماری روس و انگلیس، با هولناکترین جنایت بشری در اخیر قرن ۱۹، افغانستان با مرزهای امروزی را تأسیس کرد، و بعد برای میراثی/خاندانی کردن سلطنت در قلمروِ استبدادش، روشن نوشت که بازیچهای فرمانفرما دیورند در بازیهای استعماری منطقه است، پس از بیگانه چه گله که برای سلطنتِ یک خانواده از قبیلۀ بارکزی، بازی چنان چرخید که از روی کمرِ قومِ بزرگ پشتون، خط ارضی/فاصل در منطقه خلق شد. به این دلیل، هزاره از مظلومِ پشتون هرگز گله نداره، چون هر دو انسانِ مظلوم به نوع و نحوی خود، قربانی استعمار/ارگ اند. اگر بیانِ حق است، پس چرا از ارگِ داؤدی تا ارگِ دوتایی، تاریکیِ قوم/قدرت چون نورِ حق از ارگ تابیدن دارد؟ و اما آیا نتیجهاش چیزی جز اوجِ قتل و فساد و ضعفِ کامل ملی در وطن است؟ به این دلیل، زورگوئی اصولی با تعصب و تبعیض و دشمنی قومی تا حدِ افتخارِ به جنایات بشری در زمینِ خدا، بدترین شرمِ افغان در بنیآدم است. یعنی، با اصلِ قوم/قدرت در عقیده، اصولی از سیرتِ انسانیت در خانوادۀ آدمیت دور است. محبت به انسان اصل اول انسانیت در سیرتِ انسان است. اما، رحیمیِ از بیرحمی، یکجا پیش چشمِ جهان انسان مخالف را سگ گفت و با مشت و لگد، خشمِ حیوان درونش را بر جاسوسِ انگلیس/پاکستان/ایران خالی کرد، و جای دیگر به دهنِ انسان (رئیس شورای ولایتی قندهار) زد تا به حدِ بیکرامتی با انسان، مشرِ قوم/قدرت را در حلقۀ چاپلوسی قیدتر دارد. و هر چاپلوسی مهارتِ خاص در یک فن دارد که به تاییدِ حرفْ حرفِ رئیس با بلی/قربان، هر خامی رئیس را پخته میگوید. یعنی، باز نگویید که نگفتیم که در حلقۀ چاپلوسِ ارگ، تنگْ بند اید، جناب غنی!
اما شما تاریکان زمان،
چون خارپشت نباشیم که با بستنِ چشم در گودیِ شکم، گویا چشمِ جهان را بر خود میبندد! اما، در خانوادۀ بینای آدمیت، از دیدِ قوم/قدرت بر کرامت/انسانیت چشم نبندیم که حالا در قریۀ کوچکِ جهان، جهانیان میدانند که چرا ارگ افغان ظرفیتِ ملیشدن برای ختمِ خونریزی ندارد. یعنی، از کجگذاری خشتِ اول ارگ در اخیرِ قرن ۱۹، تداوم قوم/قدرتی کردن ارگ تا قرن عقلانی/شهروندی ۲۱، علتِ بیحیثیتی افغان در منطقه و جهان است. اما تا به حق تسلیم نشود، اصلاح از کجا آید تا با عزت شویم؟ چرا جهان بر حکومتِ قوم/قدرتمدارِ ارگ، «وحدت ملی» نام نهاد؟ آیا با «وحدت ملی» نامنهاد، پیامِ جامعۀ جهانی جز این است که به لحاظِ حیثیت ملی خود در منطقه و جهان بس کنید این جهالتِ قوم/قدرت در وطن واحد تان را! سیاستگران نفاق افگن به جهنم، اما چرا نخبگان با وحدتِ ملی به غمِ رفاه و آبادی وطن نمیشویم؟ صلح و ثباتِ ملی با وحدتِ ملی نخبگان آغاز و میسر میشود. و تنها پس از صلحِ ملی، جهانیان به کمک/آبادی افغانستان اعتماد میتوانند.
وحدت ملی قایم بر عدالتِ ملی است. اما، آیا دروغ است که از ظلماندیشیِ قومی چند کمونیست/اخوانی/دوپاسپورته در ارگ و جامعه، جان افغان متاع مُفت در بازیهای بزرگِ جهان است؟ سالهای سال است که مردم با خون و خرابی در آتش جنگ میسوزند و هر روز عزیزان دلِ شان را توته و پارچه یا سربریده و دو شقه به خاک میسپارند، اما تاریکان صرف با تحریکِ قوم/قدرت به همّ و غمِ منافع شخصی خود اند. اگر سودِ فردی در هدفِ ندارند، چطور است که طی ده ها سال از دیدن این همه خون و خرابی و آوارهگی و فقر و غمِ قوم، عذاب وجدان نمیگیرند تا دل سنگ شان برای قومِ فقیر شان به رحم آید؟ یعنی، توقع نداشته باشیم که این خداناترسان توبه کنند و به امرِ اعْدِلُوا کمرِ اصلاح برای رفاهِ هر انسان در این زمین خدا ببندند. بیشک که هدایت از جانب خداست. اما، وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (و خداوند مردمان ظالم را هدایت نمیکند.)
تاریکان زمان،
«بیا تا برای طرح نو، داوریها را پیشِ داور اندازیم» که در معنویتِ انسانی پشتون، عجب داوری نغزی برای سیرتِ خوبی در بنیآدم است چی وایی: مکوه په چا چی وبسی په تا! از پشتوی آدمیت پندِ انسانیت بیاموزیم که رفاهِ مادی و معنوی جامعه مشروط به خوبی افراد در قرارداد اجتماعی است. و در قرارداد اجتماعی، برتر از عدالت چه خوبی و احسان با انسان است؟ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ (بیگمان خداوند امر به عدالت و احسان (با انسان) میکند!) (ماده ۲ قانون اساسی) اما در ایمانش، اصلِ عدالت برای احسان با انسان اصالت ندارد که آقای اصولی در خانۀ قانونگذاری اقوام، به جای توصیۀ محبت به انسان (تَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ)، ترویجگر فخر به جنایاتِ بشری در افغانستان است. وکیلِ عزیزِ ما، ناصرِ جوان برای کمالِ عقلانیتِ عدالت در ایمان ما دَمی توجه نکرده که در هدایتِ خاتمِ خدا، اصولِ رهنمائی به حق و عدالت با حق (يَهْدُونَ بِالْحَقِ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)، راهِ الرُّشْد یا راهِ کمالِ سیرتِ کرامت در انسان است. اگر پابندِ اصولِ حقج اید، پس از حقِ انسان عدول نکنید که در نظامِ عدالتج خلقت به اقتضایِ حق است. خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (خداوند آسمانها و زمین را به (اقتضای) حق خلق کرده است. قطعاً در این (اقتضامندی حق در خلقت) نشان بزرگ برای مؤمنان (به قرآنِ عدالتج) است.) و اگر در عقیده لائیک اید و دین را بُنجلی خفتِ عقل در عقیدۀ انسان میدانید، پس منکرِ حق نشویم که از فیضِ عقلانیتِ لائیک، احترام به حقوق بشر، اقتضای مساوات انسانی در نظامهای اخلاقی، سیاسی و قانونی غرب است. و اما آقای اصولی، کاش با نکتائی زدنْ لائیک شدن آسان میبود!
اما،
اگر مؤمن به قرآن هستید، پس الحمدلله ایمان دارید که ارزشهای چون حق، عدالت، آزادی، صلح، برادری، محبت به انسان، عقلانیت، توصیه به حق، صبر، تقوا و مشوره با مردم همه اصول قرآن در امتِ محمدص اند. و اگر خدانخواسته به قرآن ایمان ندارید، پس منکرِ حق نباشید که در خرد و معنویتِ امتِ مسیحع، مقولۀ «حقوق بشر» دستآوردِ عقلانیتِ لائیک بر پایۀ انسانیت است. از دیدِ لائیک، تعامل و تعاون عقلانی آدمها بر بنای حقوق شهروندی، اصلِ نظامداری است. یعنی در نظامِ دموکراسی، اقلیت و اکثریت با اصلِ حقوقِ شهروندی، شخصیتِ قانونی مساوی دارند. با نهادینه شدن ارزشهای مدنی/لائیک در معنویتِ مسیحی، دموکراسی (حکومتِ مردم) و حقوق بشر (حکومتِ قانون) اصول سیاسی و اخلاقی برای مراودۀ عادلانه با اقلیت و اکثریت قبول شدند. پلورالیزم (pluralism) در دموکراسی با سه اصلِ مدارا (tolerance)، سازش (compromise) و همکاری (cooperation) میان رقیبان قدرت، تجربۀ موفق برای قانونیت/عدالت در جامعه بوده است. اما، دموکراسی با عقیدۀ مشر/خودبینی، در قوم/قدرت سازشناپذیر است و برای همکاری با رقیبِ قوم/قدرت، اخلاقِ مدارا ندارد تا اقوامِ فقیر این وطن عقبمانده از فیضِ قانونمداری در حکومت و شورا و قضاء و اپوزیسیون، به رفاهِ ملی برسند. یعنی با جزمیتِ قوم/قدرت در دموکراسی، «دولت به ایجاد یک جامعۀ مرفه و مترقی بر اساس عدالت اجتماعی، حفظ کرامتِ انسانی، حمایتِ حقوق بشر، تحقق دموکراسی، تأمین وحدت ملی، برابری بین همه اقوام و قبایل، و انکشاف متوازن در همۀ مناطق کشور» (ماده ۶ قانون اساسی) موفق نمیشود.
پس تاریکان زمان،
فهمیدن پیام ۲۷ ثور از سخنان احساساتی و سطحیِ آقای خلیلی یا شریکِ قدرت در ارگِ دوتایی، شما را به درکِ اندیشۀ روشنایی کمک نمیکند. پاسخ عقلی/انسانی به پیامِ روشنایی، منطق بسیار عمیقتر از این میخواهد که برای تغییر راهِ رسیدن برق به مردم، دلیل «سوچ برق» را از مُخِ دشمنی اصولی خود با اقوام بیان میدارید. لطفاَ همه را در آیینۀ خود نبینید که خدا و تاریخ گواه اند که هزاره با هیچ قومی دشمنی نکرده که حالا در ادامۀ دشمنی قومی، مدعی سوچ برق باشد! اما کی در حضور خدا و تاریخ جرأت انکار دارد که با هزاره در سطح قتلعام و بردهگی دشمنی قومی شد؟ به این دلیل، قبل از برق از شما برادران در خانوادۀ آدمیت، محبت به انسان میخواهیم. و عدالت برترین مظهرِ محبت به انسان است. میخواهیم تا حقمندی در دیدِ ملی/انسانی ما روشن شود که اگر پس از قانون اساسی عادلانه و دموکراسی، واقعیتِ نوینی به نام انتخابات یا پروسۀ ملی قدرتسازی برای رهبری ملیِ ارگ داریم، آیا قاعدۀ قوم/قدرت در بازی کهنۀ دیورند، دورِ باطلش به اتمام نرسیده است؟ یعنی حالا دموکراسی قاعده است. و اما، آیا تا حالا در دموکراسی خود، از دیدِ عدالتِ ملی و منافع ملی، دقیق و عمیق فکر کردهایم که چرا در ۲۷ ثور میان ارگ و مردم (رأی دهنده) چنان دیوارِ آهنی بالا شد؟ چون ارگِ دوتایی دانسته یا ندانسته بازیگرِ قاعدۀ فرتوتِ قوم/قدرت در نظام دموکراتیک است و تن به حق نمیدهند تا به ماده ۲ قانون اساسی عمل کنند که خدا در دین مبین (روشنگر) حق، از همه برای تقوا عدالت میخواهد. اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ (عدالت کنید که عدالت به تقوا نزدیکتر است.) و تقوا، تسلیمیِ نفْس به حق است. وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِ الْعَالَمِينَ.
منبع: جمهوری سکوت