تماس با ما
تماس با ما
پژوهش های تاریخی قوم هزاره(بخش سوم)
سکاها کهنترین نژاد جهان ( بخش سوم )
نگارش یافته توسط استاد ناطقی شفایی – کیو/منبع: شورای جهانی هزاره
سکاها در تاریخ و فرهنگ ایران
تا آنجا که تاریخ بخاطر دارد، سکاها «تیرۀی» از «تبار» تورانیاند، در ساحۀ وسیعی از آسیائی میانه یعنی از ترکستان چین گرفته تا ایران و تا سواحل رودخانه دانوب در اروپا میزیستند:
«ولی پاره از دانشمندان را عقیده بر این است که سکاها از تیرۀ بیابانگرد «تورانی» بودهاند، که در جنوب و شمال خراسان و همچنین در قفقاز نامی از آنها به میان آمده است.»[۱] اما فرهنگ نویسان ایران آنها را قومی مخلوط از ترک و مغول میداند که در آن عنصر آریای غالب است: «سکا Saka نام قومی مختلط است که عنصر ایرانی در آن غالب بوده است این قوم در زمان هخامنشیان و پیش از آن در پیرامون ایران میزیسته اند. در ازمنۀ تاریخی قوم «سکا» در درون آسیای وسطی یعنی از ترکستان چین تا دریاچۀ اورال و ایران و بافاصلههای تا رود دانوب در اروپا پراکنده بودند… راجع به سکاها کسانی مانند: بقراط، ارسطو، استرابون، بطلیموس اطلاعاتی دادهاند، در آغاز سدۀ هفتم ق.م سکاها از جبال قفقاز عبور کردند و در آذربایجان به تاخت و تاز و تاراج مشغول شدند، «هووخشتره» پادشاه ماد، در نزدیکی دریاچه «ارومیه» از سکاها شکست خورد و ناچار شد شرایط سنگین آنها را بپذیرد.
از آن پس سکاها بنائی تاخت و تاز را در همه صفحات شمال غربی ایران، آشور، وان، کاپادوکیه گذاشتند، کشورها را یکی پس از دیگری تسخیر کردند، تا کنار دریای مدیترانه پیش رفتند، هرچه را مییافتند به غارت میبردند، آبادیها را ویران و مردم را نابود میکردند، از مندرجات «تورات» بخوبی معلوم میشود که رعب و ترس از سکاها و کشتار و غارت آنها در دل مردمان آن روز افتاده بود، هیرودوت میگوید: تاختوتاز سکاها ۲۸ سال طول کشید عاقبت «هووخشتره» پادشاه ماد سران سپاه سکائی را مهمان کرده همه را حال مستی کشت آنگاه سکاهای بی سالار از «ماد» خارج شدند،* مدتی پس از این رویداد کوروش هخامنشی در جنگ با سکاها کشته شد، داریوش بزرگ پس از تسخیر بابل در صدد بر آمد سکاها را مجازات کند (موفق نشد) سکاها پارة از خدایان یونانی را میپرستیدند، اداب و عادات وحشتناک داشتند، خون اولین دشمنی را که میکشتند، میآشامیدند، سرهای کشتهگان را برای پادشاه خود میبردند، پوست کشتهشدگان را میکندند، بعد آن را مانند دستمال بکار میبردند. زبان سکاها از شمال خاور خراسان علیا تا رودخانه «دانوب» گوناگون بودهاست در زمان داریوش هخامنشی ایالت ۱۵ ایران را تشکیل میدادند.[۲] فراز فوق در مورد سکاهای پادشاهی آمده است.
سکاهای پادشاهی موطن ثابت نداشتند، در قلمرو بسیار وسیع اروپا و آسیا در حرکت بودهاند، برخی از مورخین حسب معلومات خویش حدودی خاصی را تعیین میکنند:
موطن سکاها از منظر محمد حسنخان اعتمادالسلطنه
«سرزمینی که قطعۀ از آن را ایران و ناحیهای را توران میگویند جولانگاه قبائل سکائی صحرانشین بوده و آن طوائف از پشت یافث ابن نوح آمدهاند در اصقاع این دو مملکت ییلاق و قشلاق می نمودهاند یعنی از هندوکوش تا جبال قفقاز و از کنارهای فرات تا ساحل چپ رود سند را این جماعت گاه و بیگاه مضرب خیام خود داشتهاند بسیاری از آنها به فرنگ و سائر ممالک مهاجرت نمودهاند.»[۳] از بررسیهای گذشتههای دور چنین بدست میآید که قبائل معروف به «سکاها» در تکوین جوامع طبقاتی و اولین نظامهای دولتی نقش اساسی را بازی نمودند. مخصوصاً در تأسیس نخستین دولت «باکتریا» رول تکاملی داشتند، اینک از قول رقیه بهزادی میخوانید: «تشکیل یک جامعه طبقاتی و نخستین نظامهای دولتی در مناطق قابل کشت و زرع در آسیای مرکزی در نخستین سدههای هزارۀ اول ق.م مصادف با نفوذ شدید، یا تصرف این مناطق بدست طوائف ساکن در جولگههای مجاور بود که «دوره استیلاءبربرها» بر جنوب آسیای مرکزی نامیده میشود، همین نکته درباره تاریخ کهن «باکتریا» صدق میکند، که در انجا یک نظام حکومتی بصورتهای نخستین آن در سدههای هفتم و ششم وجود داشته است در این زمان بود که طوائف سکاهای ایران شرقی بر ارتفاعات پامیر و مرزهای افغانستان رخنه کردند. کاوشهای تازه در جنوب تاجیکستان در باکتریای باستانی نشان داده است که گروههای مختلفی از طوائف دام پرور تازه وارد …… در آنجا در پایان هزاره دوم و نخستین سدههای هزاره اول ق.م ساکن شدند، همۀ این فرآیندها ظاهراً به یکدیگر مربوط بودند، یکی از عامل مهمی در تکامل جامعۀ باستانی و دولت باکتریای به شمار میآمدند، نقش این طوائف در تحکیم مبانی سیاسی بخوبی آشکار است.»[۴]
موسیو رنهگروسه، موضوع مهاجرت اقوام «سیتی» را چنین ترسیم میکند: «در زمان مهاجرتهای بزرگی «هندواروپائیها» برخی قبائل آریائی که یک طرف با «سیتیهای» اروپا و از جانب دیگر با قبائل هندو ایرانی ارتباط و خویشاوندی داشتند، جولگههای جنوب روسیه را ترک داده چیزی بطرف کوهای اورال پراکنده شده و قسمتی هم به طرف سیر دریای رفته بعد از عبور از کوههای «تیانشان» وارد علاقۀ کاشغر شدند، و از آنجا تمام ترکستان شرقی، وادیهای «کوتچه» و «قره چار» و «توئین هوانگ» را تا «کانسو» متصرف شدند، و با خاک چین تصادم پیدا کردند.»[۵] البته باید مستحضر بود که آنچه رنهگروسه خاطر نشان کردهاست یک فرضیه است. نه یک نظریة متکی به سندی مورد پذیرش «علم» قرار گرفته باشد. به این معنا که این فرضیه علمی نیست.
آقای کوهزاد با تحریف جزئی فرضیهای خویش را درباره نوشتۀ «رونه گروسه فرانسوی چنین ابراز میدارد: این نظریه را با جزئی تحریف چنین میتوان تصحیح کرد که شاخۀ «سیتی» با سائر اقوام هندو اروپائی در اراضی بین حوزه علیای «سیردریا» و «اکسوس» یک جا میزیست. زمانی که مهاجرتهای بزرگ شروع شد، شاخهها موج موج پشت سر هم به خاکهای اروپا منتشر شد و شاخهای بطرف جنوب در باختر فرود آمد و برخود نام «آریا» نهاد و قبائل «سیتی» عجالتاً جابه جا ماندند، بعد از جنبشهای شعب هندواروپائی که جای نسبتاً فراخ شد. آنها مسکن خویش را توسعه داده به جانب شرق حوزه «سیردریا» دامنههای دو طرف کوههای «تیانشان» و علاقۀ سنگیانگ یعنی ترکستان شرقی را اشغال نمودند و به جانب غرب اراضی شمال بحیرۀ خزر و بحیرۀ سیاه را اشغال کردند و تا کوهای «اورال» پیش رفتند، وبه خاکهای اروپای شرقی تماس حاصل نمودند.و جنوب روسیه بنام ایشان «سیتیا» (سکائیه) معروف شد. اویستا اگر چه از ایشان بصورت «سیت» نام نمیبرد معذالک از خلال متن اویستا و از شرح اقدامات جنگی اولین پادشاهان بزرگ «بخدی» یعنی سلالهای «پارادانا» و «کوانی» و «اسپه» با نیروی و معنوی قرنهای متوالی تهذیب آریائی باختری را از تهاجمات آنها حفظ کردند و این رویه راتمام حکمروایان باختری و پادشاهان بزرگ آریانا تا زمان «ایوتیدم» و هلیکلس» جز، مرام خود قرار داده بودند،همین قسم در نقاط غربی آریانا و آسیا (پارسوا، آ مادای، آشوری، یونانی، هر کدام در نقاطی که از جانب شمال با امواج «سیتی» مصادف بودند، رویهای پادشاهان هوشمند «بخدی» را تعقیب کردند و بدین منوال «سیتی»ها در منطقۀ علفزار جنوب روسیه و شمال آمو و بحیرۀ خزر و بحیرۀ سیا باقی ماندند. (البته آقای کوهزاد از گفتههای «رنه گروسه» چنین استنباط بالا بالای نمودهاند آیا به نظر اهل تحقیق چنین استنباطی در برابر «نص» قابل قبول است یا خیر؟ طبیعی است استنباط در برابر نص هیچ دانشمندی نمیپذیرد. و از سوی دیگر فرضیه آقای رنهگروسه که سکاهای هندواروپای را با سکاهای هندوایرانی خویشاوند دانسته است مورد تأمل است.) چنانچه قبلاً اشاره شد آنچه رنه گروسه آورده است یک فرضیه است که علماً تثبیت نشده است.
زیرا منابع یونانی بار اول در حوالی (۷۰۰-۷۵۰ ق.م) از «سیت»ها صحبت میکند و منابع آشوری آنرا تکمیل مینماید این تذکار اول برای این است که سکاها جایی «سمیریها (Cimmerens) را در علفزار روسیۀ جنوبی اشغال کردند. از این امر واضح میشود که «سیت»ها از ساکنین نخستین در جنوب روسیه نبوده، بلکه قرار که ذکر شد، از حوزۀ علیای سیردریا و آمو شاخهای به طرف غرب رفته و جای سیمیریها را اشغال نمودند.[۶] تقریباً از این تاریخ به بعد «سیت»ها داخل صحنۀ تاریخی میشوند. سرزمینها و ملکی را که تماس داشتند از آنها اسم میبرند. قراری که از روی تصاویر «یونان سیتی» «قول اوبه (Koul – oba) و ویورونیژ (Vuronej) معلوم می شود «سیتی»ها اشخاص ریشدار بوده و مانند اسکائیها شاخۀ دیگرشان که در صحنههای «پرسه پولیس» دیده میشوند کلاههای گوش پُتک نوکتیزی به سر میکردند تا از شمال (وزیدن بادهای) شدید علفزارهای شمال در امان باشند. سکاها و سیتیها همه لباسهای فراخ میپوشیدند، که مرکب از پیرهن و شلوار فراخ بود اسپ که حیوان مخصوص جولگههای وسیع علفزار است رفیق دائمی آنها بود و از تیروکمان خویش جدائی نداشتند.»[۷] این قسمت از گفتههای روانشاد کوهزاد ورنهگروسه از ذهنیتشان سرچشمه گرفته مستند به منبع موثق نیست مخالف بیان تورات است.
اما دربارۀ ریش آنها رقیه بهزادی چنین نوشته است: «آیا سکاها ریش داشتند؟ کاوشهای پازیریک معلوم میدارد که اگر چه مردان طائفه یا موی صورت خود را میکندند یا میتراشیدند، ولی رئیس قبیله که در تپۀ ۲ پازیریک دفن شده بود، بطور طبیعی ریش نداشت ولی ریش مصنوعی در زیر سرش نهاده بودند، اگر بخواهیم ریشش را به عنوان نشانۀ منصب در زمینۀ سیاسی و مذهبی بدانیم، آیا آن را میتوان نشانۀ مقام یا علامت فرقهای دانست؟
زیرا رهبران قبیله ریشهای بدین شکل داشتند. و حال آنکه افراد عادی قبیله، یعنی جنگجویان و شکارچیان دارای ریشی نوکتیزی بودند که بر روی آثار فلزی این دوره دیده می شود.»[۸]
شهرنشینی سکاها
تحقیقات اخیر نشان داده تا قبل از سدهای پنجم ق.م گروهی از سکاها در جنوب روسیه به عنوان کشاورزان ثابت سکونت اختیار کرده بودند. اسپیتزین، (Spitzin) میان کسانی که در سواحل دنپیر و کسانی که در نواحی «کیف» و «پولتاوا» ساکن شده بودند، فرق گذاشته است. اما اختلافی که بدان اشاره میکند، باید مربوط به نتائج ازداواج با افراد محلی باشد تا به عدم تشابه ذاتی میان خود سکاها، کاوشهای که در منطقه دنپیر به عمل آمده ویرانههای شهرهای را آشکار ساخته که به بعضی از کوچنشینان سکائی، یا در هر صورت به بعضی از جوامع نیمه سکائی، تعلق داشته است. یکی از آنها «کامنسکویه» که میتوان آن را نوع ویژهای این گونه زیستگاه دانست. این محل در ساحل چپ دنپیر و مقابل «نیکوپول» قرار دارد، که از سدۀ پنجم تا دوم ق.م مسکونی بوده است. «کامنسکویه» از سه سو به وسیله استحکامات طبیعی حفظ میشد، اما در بخش جنوبی، ساکنانش حصار گلی و بسیار مستحکم ساخته بودند.
جالبترین شهر سکائی که تاکنون مورد کاوش قرار گرفته شهر «نئاپولیس» بوده است. این شهر در حومۀ «سیمفروپول» در کریمه قرار دارد و در ۱۹۴۵ م حفاری در آنجا بوسیلۀ «شولس» و «گولووکینا» به عمل آمد. این شهر از پایان قرن چهارم ق.م تا آغاز عصر مسیحیت، پایتخت سکاهای سلطنتی بود، در پیرامون آن دیوار بزرگ از سنگ ساخته بودند. این دیوار از ۹- تا ۱۴ یارد ضخامت داشت و در داخل آن پایتخت «اسکولوروس» و پسر و وارثش «پالاکوس» شاه آینده قرار داشت و دارائی بناهای عمومی جالب توجه از سنگ بود، این بناها را با ستونهای مجلل، سر ستونهای آراسته، و تندیسهای مفرغی و مرمرین، مزین کرده بودند. «نئاپولیس» گورستان وسیعی داشت. در میان تعدادی از گورهای که دارای اشیائی زرین بودند، کاوشگران به آرمگاه عالی و زیبائی برخوردند، که اگر چه دارای یک ویژهگی قومی هلنیستی بود، ولی به یک ملکه سکائی تعلق داشت شهری مانند این، با چنان گورهای زیبا نمیتواند به سرعت رشد کرده باشد، زیرا پیچیدگی شهر و زیبائی گورها حاکی از زندگی پیش رفته و اقتصاد ثابت و جهانبینی وسیعی بوده، حکایت میکند. اگر چه شهرهای مانند: «نئاپولس» و یا مانند شهرهای کوچکتر و فقیرتر «کامنسکویه» در «سکائیه» به ندرت دیده میشوند. شهرنشینان در زندگی بیابانگردان شرکت میجستند و از آن لذت بسیار میبردند. در واقع سکائیان شهرنشین تا اندازه شبیه مردم محترم و با تربیت انگلیس در قرن ۱۹ م ریشه در روستاها داشتند، و همیشه به زندگی روستائی عشق میورزیدند. سکاها در صورت بدست آوردن فرصت به همان اندازه شیفتۀ هنر بودند که به تفکر و تعقل عشق میورزید.»[۹]
ادامه دارد…
[۱] – احمد خلیل ا… مقدم، تاریخ ایران، انتشار اجمالی پور و انتشارات دژ چاپ اول ۱۳۸۰ تهران، ص ۸۹٫
* – حسن پیرنیا نوشته است : «درباب سکاهای که به «ماد» و «آسیای صغیر» در زمان «هووخشتر» ریختند عقائد مختلف است بعضی آنها را از سکاهای پادشاهی که هیرودوت ذکر کرده میدانند و این سکاها را از نژاد اصفر (زرد) به شمار میآورد ایران باستان
ج ۳ ص ۲۲۴۹٫
[۲] – فرهنگ استاد معین ص ۷۷۲ ج ۵ ذیل نام سکا، و لغت نامۀ دهخدا ذیل نام سکاء و ایران باستان ج۱ ص ۵۷۷ و ۵۷۸٫
[۳] – در رالتیجان فیالتاریخ بنی الاشکان، ج ۱، ص ۱۰۵٫
[۴] – قومهای کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجۀ ایران ۱۳۷۳ چاپ اول، ص ۵۸٫
[۵] – رنه گروسه، تاریخ آسیای، ج ۲ ص ۵۱٫
[۶] – رنه گروسه، امپراطوری علفزار (EMPIREDES SLEPPES)، سال طبع ۱۹۳۹، ص ۳۴٫
[۷] – اقتباس از تاریخ افغانستان، ج ۲، ص ۳۸۵ و ۳۸۶ .
[۸] – اقوام کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، ص ۱۴۱و ۱۴۲٫
[۹] – اقوام کهن در آسیای مرکزی و فلات ایران، ص ۱۴۳٫
سلام عزیزم
وبلاگ خوبی داری
یه سر به این سایت بزن
سایت خیلی خوبیه حتما ثبت نام کن
جشنواره داره هر ماه به کاربراش جایزه میده
از وبلاگت هم ممنون