آخرین مطالب

تماس با ما

تماس با ما

جای پای مرزها روی صورت: تبیین برخورد با قومیت­ها و سرچشمه سیاسی آنها با تاکید بر افغان­های مقیم ایر

جای پای مرزها روی صورت: تبیین برخورد با قومیت­ها و سرچشمه سیاسی آنها با تاکید بر افغان­های مقیم ایر

هویت هر انسانی با تعلق او به پهنه جغرافیایی خاص که "کشور" او است، گره خورده است و هم چنین با هر آنچه که با این "کشور" همچون زنجیری است؛ فرهنگ، تاریخ، زبان، لباس خاص و..

 

جای پای مرزها روی صورت: تبیین برخورد با قومیت­ها و سرچشمه سیاسی آنها با تاکید بر افغان­های مقیم ایران

سبا حاج­ جعفر

 

تبیین نظری: صحنه یا صحنه های تاریخ، پهنه هایی زمینی هستند با نام هایی آشنا یا بیگانه که "کشور" یا "منطقه" نامیده شود. (برتون:1931)

هویت هر انسانی با تعلق او به پهنه جغرافیایی خاص که "کشور" او است، گره خورده است و هم چنین با هر آنچه که با این "کشور" همچون زنجیری است؛ فرهنگ، تاریخ، زبان، لباس خاص و... . این مرزها و طبقه بندی ها تماما به عنوان گروه هایی هستند که فرد برای کسب هویت به عضویت آن ها درآمده، زیرا به زعم برتون (Breton) هر انسانی هویت خود را آگاهانه در یک گروه خاص جست وجو می کند. البته هر فرد می تواند در گروه های متفاوت و مستقل از هم هویت-یابی کند. گروه هایی که در اساس خود رابطه چندانی باهم ندارند مثل عضویت در گروه قومی خاص، عضویت در دانشگاه، عضویت در یک اداره دولتی و... که هرکدام از این عناوین هویتی، در یک بستر خاص مطرح و به کار برده-می شوند.

هرکدام از این گروه ها رفتارهای مقتضی خود را برای اعلام وفاداری افراد عضو، به خودشان دارند. هم چنین رفتارهای دفاعی برای متمایز کردن خودشان از گروه های دیگر. دسته  دوم رفتارها یعنی رفتارهای دفاعی، آنهایی هستند که از ورود فاکتورهای ارزشی گروه های دیگر جلوگیری می کنند و درواقع از تداخل مرزهای خود با دیگر گروه ها اجتناب می ورزند. آن ها به شدت تمایل دارند هرچه بیشتر مرزهای خود را پررنگ و بدون ابهام مشخص کنند و این کار را گاهی نیز شکل نفی ویژگی ها و  ارزش های باقی گروه ها  انجام دهند.

این تعلق خاطر شاید در برخی زمینه ها به شیوه های غیرمعمول (معمول به معنای توصیفات ذکرشده) خود را پنهان کند. به این جهت که برای پذیرفته شدن در گروهی بزرگ تر و به دست آوردن سرمایه های آن گروه هویت قومی یا هویت طبقاتی خود را سانسور کنند. این اتفاق در شرایطی امکان وقوع می یابد که گروه بزرگ تر (البته نه لزوما بزرگ تر، که قدرتمندتر در ساختار کلی جامعه) در جامعه از امکانات بیشتری برای افراد برخوردار باشد و فردی که تمایل دارد در این گروه پذیرفته شود به امکانات این گروه احتیاج دارد. امکاناتی که زندگی او را در دنیای مدرن کنونی راحت تر می کند. گروه قومی ای که فرد به آن تعلق دارد محدودتر است و در واقع آنقدرها صاحب ابزارهای قدرت نیست.

به عنوان مثال افراد مرزهای جغرافیایی خود که بخشی از تعریف هویت آنها را تشکیل می دهند را ترک می کنند. به منطقه ای می روند که در آن شرایط برای زندگی بهتر است. ("بهتر" از منظر منطق جهانی). این افراد با طرد فاکتورهای فرهنگی- اجتماعی هویت قومی خود شروع به هویت یابی و تعریف خود با معیارهای منطقه  جدید می کنند و به نوعی هویت آنها چون نمی تواند موازی با هویت قومی آنها در یک جا جمع شود آن را کنار می زند. برای مثال نظام بوروکراتیک سازمان های دولتی به کارمندان خود اجازه نمی دهند با لباس محلی خود سر کار حاضر شوند.

در شرایطی هویت قومی با هویت دیگری که به ظاهر با هویت قومی در تضاد نیست نمی تواند به شکل موازی حضور داشته باشند. دلیل این اتفاق چیست؟

تعریف استانداردها به عنوان معیار سنجش افراد نرمال، رو به پیشرفت و مدرن درآخر به حذف عده ای می انجامد که این معیارها را ندارند. در این نظام زبان معیار تعریف می شود که خود را به عنوان معیار درستی تلفظ و نوشتار صورت زبانی معرفی می کند. در نظام های سیاسی زبانی که در سیاست به کار برده می شود، زبان رسمی و منطبق با زبان معیار است و در حال حاضر این مسئله که گویش یا لهجه خاصی نمی تواند وارد زبان رسمی گفتمان سیاسی مراجع قدرت قرار بگیرد، بدیهی فرض می شود. در صورتی هم که یکی از افراد مهم دولت با لهجه یا گویشی خاص یک قوم حرف بزند به طور جدی با برخورد متعجب و تمسخر آمیز مردم روبه رو می شود؛ هویت شهری به عنوان هویتی قابل قبول و رها از عقب ماندگی تعریف می شود، آکادمی ها ظاهر می شوند و علوم به عنوان سرمنشأ عقلانیت اوج می گیرند. این معیارهای عقلانی که خود را به عنوان معیار استاندارد انسان پیشرو و روبه پیشرفت نشان می دهند، انسان جهان روبه پیشرفت را با این مکانیزم تعریف می کنند. هرگونه خروج از این معیارها افراد را در مظان اتهام عقب ماندگی و غفلت از عقلانیت و مدرنیته قرار می دهد. این معیارها کم کم خود را ذاتی می نمایانند و با اقتضای همین ماهیت هم رفتار می کند. منش درخور و متناسب با این ماهیت ذاتی ، حذف افرادی است که این معیارها را ندارند با تاکید بر این که این حذف، حذف طبیعی به حساب می آید. از خلال این مکانیزم (پذیرش عده ای به عنوان دارنده این معیارها و حذف عده ای دیگر) رفتارهای خرد شکل می گیرد که به نوعی می توان گفت کارکرد پنهان این استانداردسازی هاست؛ تمسخر لباس قومیت ها، مثل مهمانی-هایی که با هدف تفریح لباس های به زعم خود غیرمعمول می پوشند و لباس قومیت های مختلف از جمله این لباس های غیر معمول به  شمار می آید؛ تمسخر لهجه های مختلف از خلال تعریف زبان و لهجه معیار و اشتباه تلقی کردن تلفظ صورت-های زبانی در لهجه های دیگر مثل ساختن جک های قومیتی.

 بی شک هر قومی برای حفاظت از قوم و چارچوب فرهنگی خود یکی از اساسی ترین راهکارها را حفاظت از زبان، گویش و لهجه خود می داند. زبان به عنوان یکی از اصلی ترین و بارزترین عناصر فرهنگی یک قومیت است. در واقع می توان زبان را هسته سخت فرهنگ هر قومی به شمار آورد همانطور که دین و مناسک هر قوم از جمله هسته های سخت و تعیین کننده فرهنگ هر قوم به شمار می آید. و هرآنچه که این عناصر فرهنگی را تهدید به نابودی کند درواقع به شکل بارزی کل فرهنگ قومی را به سمت نابودی و فراموشی سوق می دهد. پس هر قومی برای جلوگیری از تهدید قوم خود به این عناصر فرهنگی بیش از باقی آنها توجه می کند، به خصوص در برابر عناصر فرهنگی خارجی.

آنطور که  برتون مطرح می کند "هر اندازه واژه ملت برای شرکت در محفل دولت ها و برای نامیدن دولت های ملی مناسب شناخته می شود، به همان اندازه، واژه قوم به نظر نامناسب و نامربوط می آید." این بدین معناست که انتخاب نامی برای گروه مردم بسیار با حساسیت انجام می شود. به جای واژه "ملت"، "مردم" را هم به کار نمی برند چرا که واژه نخست همبستگی لازم انسانها برای تحقق اهداف دولت قدرتمند را نشان نمی دهد. با همین طبقه بندی واژه "قوم" را به هیچ وجه نمی توان به کار برد. زیرا نگرشی تقلیلی را القا می کند و درجایی که یک ملت تشکیل می شود جایی برای قوم باقی نمی ماند. در کشور ایران، افراد برای دولت ایرانی هستند تا ترک و لر و کرد.

در همین راستا در جای دیگری از "قوم شناسی سیاسی"، برتون به درستی متذکر می شود که در اکثر دولت های کنونی گرایش زیادی به همگون سازی قومیت های گوناگون درون بافت ملی وجود دارد. بر روی اوراق هویت انسان ها خبری از قومیت نیست و عنوانی که نقش می بندد ملیت است.

برخورد با اقوامی که ملیت کشور دیگری را به دست می آورند هم با منطق ذکر شده می توان تحلیل کرد. برای مثال، برای افرادی که اوراق شناسایی ایران را دارند اما زبان، اعقاب، سنت ها و رسوم، لباس ها و دیگر اقلام فرهنگی افغانی را دارند اصطلاح "تبار" به کار میرود: افغانی تبار؛ این واژه گرچه در انتهای روندی است که از واژه "اصل" یا غیره آغاز شده، اما به هرحال این امکان را می دهد که به ملیت ثبت شده در اوراق رسمی نوعی اولویت داده شود و ملیت فرهنگی و قلبی به صورتی فردی و حاشیه ای ذکر شود. به این ترتیب اصالت با دولت هاست که قدرتشان به این صورت هم نمایان می شود. با این عمل شهروندی به مثابه ملیت اصلی و اعلام شده خود را در مقابل قومیت و ملیتی قرار می دهد که فرد در واقع و به صورت قلبی به ان تعلق دارد. با این مکانیزم توقع رفتاری از فرد می رود که منطبق با فرهنگ ملیتی است که در اوراق شناسایی فرد ذکر شده به طوری که فرد رفتارش باید معرف فرهنگ جدید باشد زیرا به این نام معرفی شده است. به این ترتیب ملیت اصلی فرد از مشروعیت ساقط می شود. مشروعیت با ملیتی است که درج شده باشد. ثبت شده باشد و فرد با آن جزو شهروندان شمرده می شود، تنها در این صورت از امکانات مختلف شهروندی برخوردار می-شود و در کل تنها در این صورت به حساب می آید. هویت فرد به ازای تامین نیازهای او، به او تحمیل می شود به همین خاطر از این دیدگاه داشتن هویت اعلام شده در اختیار فرد نیست. 

 کارکرد پنهان (البته شاید نه چندان پنهان) چنین سیاست های شکل گیری رفتار اجتماعی خاصی در برخورد با افراد از قومیت های مختلف است. انتظار داشتن نقش شهروندی در کشوری که متعلق به فرد مهاجر ندارد دقیقا به صورتی که شهروندان واقعی همان کشور رفتار می کنند. این شکل از انتظار راه را بر هر گونه انعطاف در مقابل رفتارهای فرهنگی متعلق به فرهنگ ملیت قلبی را می بندد به صورتی که فرد دیگر نه به صورت یک افغان که به صورت یک ایرانی بومی که از ابتدا در ایران به دنیا آمده و در ایران جامعه پذیر شده رفتار کند.

 

افغان های ایرانی شده

   جمعیت حدودا 4 درصدی افغان های ایران و هویت ساخته شده از افغان ها در ذهن اقوام مختلف ارانی و انواع برخوردهای متفاوت با این مهاجرین که برخی از آنها با حضور چند نسل در ایران دیگر مهاجر به شمار نمی روند و درمقابل مسائل و مشکلات متعددی که ایشان به عنوان شهروند در ایران دارند موضوع قابل توجهی به نظر می رسد.

آغاز مشکلات و مسائل اجتماعی در افغانستان ، همزمان با فروپاشی ساخت سنتی ( مبتنی بر سلطنت و زعامت قوم پشتون) و اعلام جمهوری در سال 1352 شمسی در این کشور است. تجاوز شوروی به این کشور سبب شد اقوام مختلف (مانند هزاره ها ، تاجیک ، ازبک ، پشتون) هر یک به نوعی فریاد خود مختاری سر دهند و فرایند جدایی گزینی خود را از سایر اقوام آغاز کنند. در نتیجه ساختی جدید و پراکنده از قدرت در افغانستان ایجاد شد که بر دامنه مشکلات این کشور افزود. رویاروئیها و رقابتهای قومی برای کسب قدرت در این کشور ، منجر به مهاجرت افراد زیادی از افغانستان به سوی کشورهای دیگر به ویژه ایران گردید . بعد از فروپاشی شوروی سابق و کناره گیری این کشور از صحنه وقایع کشورهای همسایه اوضاع افغانستان رو به بهبودی نهاد. اما دیری نپایید که تفوق طلبی های قومی و مذهبی این کشور را صحنه جنگهای خونین داخلی کرد. یکی از پیامدهای مهم جنگ داخلی در افغانستان کوچ و یا مهاجرت تعداد زیادی از مردم این کشور به کشورهای دیگر خصوصا کشورهای همسایه است(جمشیدیهاوبابایی،1381)

بنابر گفته دکتر فاطمه اشرفی، مسئول انجمن حامی، در حال حاضر شاهد اعمال سخت ترین قوانین بر ضد این مهاجرین و بدترین شرایط ایشان در طول دوران حضورشان در ایران هستیم.

بسیاری از کودکان افغان درحالیکه در ایران به دنیا آمده اند و حتی پدر و مادرشان هم متولد ایران هستند ، شهروند ایرانی به حساب نمی آیند، از امکان تحصیل در مدرسه محرومند و افغانی به شمار می روند درحالیکه حتی مادرانشان هم افغانستان را ندیده اند. آنها در کشوری به دنیا آمده اند که حتی حاضر نیست تولدشان را ثبت نماید. ایشان در مناطق حاشیه ای شهرهای بزرگ ایران به دنیا آمده اند، از کودکی در شهرهای بزرگ به کارهای خیابانی خواهند پرداخت، در نوجوانی احتمالا کارگری در بازار سیاه در انتظارشان است و همواره به علت عدم اجازه کار قانونی مجبور به کار با دستمزد پایین و محرومیت از حقوقی چون بیمه و مالکیت خصوصی به زندگی خود ادامه خواهند داد. آنها بالاجبار در طبقه ای از اجتماع قرار می گیرند که به خاطر ملیت متفاوتشان قادر به هیچ گونه تحرک اجتماعی نیستند.

مباحث نظری یادشده در مقدمه را می توان کاملا درخور این مصداق دانست. افغان هایی که هر روزه به عنوان کارگران ساختمانی از کنار ما می گذرند داده هایی را به ذهن ما متبادر می کنند: این افراد زائده هایی هستند که از ثروت کشور ما استفاده می کنند، فرصت اشتغال را از ما گرفته اند و بانی مزاحمت هایی اساسی برای شهروندان این کشور هستند. این افکار آنقدر بدیهی فرض می شود که شاید برای برخی به چالش کشیدن آنها چندان موضوع بحث نباشد اما می توان دریافت که برخوردهای سیاسی با قومیت ها، خصوصا آنهایی که از مرزهای جغرافیایی خود فاصله گرفته اند، منش شهروندان در برابر این افراد را هم به شکل غیر مستقیم شکل می دهد. در جایی که هنوز طبقه اجتماعی افراد جزو ویژگی های ذاتی و روانشناختی آنها به شمار می آید و نظام قدرت افغان ها را در موضع ضعف و محتاج به این نظام تعریف می کند و آنها را در طبقه ای قرار می دهد که این طبقه به خودی خود و به طور طبیعی به شکل سربار جامعه فرض می شود و راه را بر هرگونه تحرک اجتماعی می بندد شهروندان خود را به سمت رفتاری با این افراد سوق می دهد که بازتولیدکننده همین سیاسی باشد.

 

منابع:

    برتون، رولان، 1380، قوم شناسی سیاسی، ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نی

    احمدی، حمید، 1378، قومیت و قوم گرایی، از افسانه تا واقعیت، تهران، نی

    سایت انسان شناسی و فرهنگ www.Anthropoligy.ir

مطالب مشابه

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش